پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
دیگران
نوشته شده در 18 مهر 1389
بازدید : 2030
نویسنده : TAKPAR

دیگران

بعد از این همه رانندگی تازه رسیده بودند به ساحل.بدر و بسر تنهای تنها

بسر خرده شیشه رو که روی شنهای سیاه درخش اش نیاز به یک عینک آفتابی رو یاد آور می شود برداشت و با یک نیروی بعید از بچه های هم سن و سالش به وسط آب های سبز دریا برتاب کرد.

بدر با فریاد او رو مواخذه کرد ولی وقتی بسر علت عصبانیت رو جویا شد مثل این بود که یه سطل بزرگ از اون آبای سرد دریا رو روش ریخته باشن با یک صدای فییییس خاموش شد.

یکباره  به سمت دریا دوید مثل یه پیکان کج و کوله به سمت محل فرود خرده شیشه دوید و با اینکه آب تا بالای زانوهاش اومده بود هنوز داشت تو آب می دوید تا جایی که دیگه پاهاش توان رسیدن به زمین رو نداشت و بعد شنا کنان به بالای سر خرده رسید و با یک حرکت درون آب ناپدید شد.

بعد خیلی آروم سرو کله اش بعد از یه ربع ساعت پیدا شد و خود رو لنگون لنگون به پسرش رسسوند و دست پسر رو جلو آورد و شیشه رو از درون پاش در آورد و خون آلود توی دست ش گذاشت.

پسر همچنان بهت زده از اون فریاد اولیه به شیشه نگاه کرد و دردی درون پای خودش احساس کرد.


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,



نوشته شده در 18 مهر 1389
بازدید : 2060
نویسنده : TAKPAR
داستان ((خدا )) به زودی از بنده



بازدید : 2234
نویسنده : TAKPAR

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم  
 دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم منتظر لحظه ای هستم که در کنارت
  
 بنشینم سر رو شونه هایت بگذارم....از عشق تو.....از داشتن  
 تو...اشک شوق ریزم منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش
  
 بگیرم بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم وبا تمام  
 وجود قلبم وعشقم را به تو هدیه کنم آری من تورا دوست دارم
  
 وعاشقانه تو را می ستایم


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم ,



بازدید : 2217
نویسنده : TAKPAR

دلم برای آن که دوستم داشته باشی تنگ شده است

و برای آن که بگویی دوستم داری

امروز مدام به تو فکر کردم

و به تمام زمان هایی که با هم از همه چیز و همه کس  می بریدیم

و در خلسه عاشقانه فرو می رفتیم

دلم برای همه آن لحظات تنگ شده است

قطار زمان می گذرد

اما این مسافر تنها

در ایستگاه عشق جای مانده است

و به تو می اندیشد

تنها به تو


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: دلم برای آن که دوستم داشته باشی تنگ شده است ,



عشق من
نوشته شده در 18 مهر 1389
بازدید : 2276
نویسنده : TAKPAR

 عشق من چشم تو رویای منه یه باغ روشنه

 

                     عشق من دنیای من به تو دلبسته فردای من

                        عشق من عطر تو عطر خونمه باغ و بارونمه

                                 عشق تو تا با منه تو نگاهم دنیا روشنه

                                    تو  که با من باشی زندگی مثه رویامه

                      آغوش تو دنیامه دیگه بودن با توهر نفس خواب و رویامه

         تا دستت تو دستامه من با فکر تو تو قلب آتیشم دریا میشم

               تو قلب خودم حس می کنم با تو زیبا میشم تو تا با منی

            هرشب تو آغوشت پیدا میشم عشق من

          عکس تو زیباترین تصویر رویایی چشم تو زیبایی

    یه غروب تماشاییههههههههههههههههههه


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: عشق من ,



بازدید : 2108
نویسنده : TAKPAR

چقدر دلم می خواست یه شب منو تو تنها میشدیم

انقدر کوچیک بود دنیا که منو تو توش جا می شدیم

مجنون یه شب جراتشو میداد امانت دست تو

اون وقت ما تا اخر عمر راهی صحرا میشدیم

اگر ما اونجوری بودیم نیاز به قایقی نبود

اروم سوار موجایه بلند دریا میشدیم

همه میگن که اسمون خم شده زیربارعشق

اون چیزی نیست! ما واسه هم خم میشدیم ....تا میشدیم

اگر یکی دلش نخواد پاییز تموم شه و‎ ‎بره‎

تا ته دنیا واسه اون شب یلدا میشدیم

چقدر دلم می خواست همه حرفامون رو بخونن

مثال عاشقا واسه تموم دنیا میشدیم‎

چقدر دلم می خواست دیگه من وتو در میون نبود

همدیگرومی بوسیدیم وتا ابد ما میشدیم

تقویم های ما اگر امروز رو خیلی دوست نداشت

چشمامونو می بستیمو فردا سحر پا میشدیم

چقدر دلم می خواست دلت پیشه یکی دیگه نبود

حتی اگه یه مدتی تنهای تنها می شدیم

باشه برو نداشتن حوصله رو بهانه کن


ما هموناییم که پیش ادما رسوا می شدیم

تجربه ی اومدنت یه درده مثل رفتنت

کاش واسه هم معجزه ی روزمبادا می شدیم

بزار اینو اخره سر یدونه ارزو کنم

کاشکی باهم عاشق هم فقط تو رویا میشدیم


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: چقدر دلم می خواست یه شب منو تو تنها میشدیم ,



عشق از زبان معلمان
نوشته شده در 18 مهر 1389
بازدید : 2115
نویسنده : TAKPAR

 


دبیر انگلیسی: عشق تنها کلمه ای است که ed نمی گیرد و به گذشته باز نمی گردد

دبیر ادبیات:
عشق آن نیرویی است بین دو انسان. مثل لیلی و مجنون

دبیر تاریخ:
عشق تنها قراردادی است که از کشورهای دیگر وارد نمی شود

دبیر دینی:
عشق نیرویی الهی و خدادادی است

دبیر ریاضی:
عشق رابطه ی دو انسان است و رابطه ی دو انسان مانند رابطه ی سینوس و کسینوس است

دبیر جغرافی:
تیرهای عشق از بلندایی به بلندی قله ی آلپ بر قلب وارد می شود

دبیر زمین شناسی:
عشق تنها فسیلی است که اثرش هیچگاه از بین نمی رود

دبیر ورزش:
عشق تنها توپی است که اوت نمی شود

دبیر فیزیک:
عشق همانند نیروی کشش آهن رباست که قلب انسان ها را به سمت خود می کشد

دبیر شیمی:
عشق تنها بازی است که بر روی قلب اثر می گذارد و آتشی که از این طریق بر قلب وارد می شود از اسید سوزناکتر است

دبیر هندسه:
عشق همانند هاله ای از نور دایره ی قلب انسان را فرا می گیرد

دبیر علوم:
میکروب عشق از راه چشم وارد می شود




اما ...
عشق آلوچه نیست که بهش نمک بزنی
دختر همسایه نیست که بهش چشمک بزنی
غذا نیست که بهش ناخنک بزنی
رفیق نیست که بهش کلک بزنی
یادت باشه که عشق مقدسه...
باید صادق باشی تا عشق واقعی رو با تمام وجودت دریابی


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: عشق از زبان معلمان ,



به پاکی عشق
نوشته شده در 18 مهر 1389
بازدید : 2020
نویسنده : TAKPAR

به پاکی عشق سوگند که از عشق پاکتر نیافتم. که خداوند "عشق" را آفرید. از روح خود در ما دمید. و روح

خدا همه عشقست و پاکی. همه نورست و روشنایی. همه حقیقتست و خلوص.

برای همه موجوداتش قلب آفرید و آنجا را مامن و ماوای عشق قرار داد. و از میان مخلوقاتش، انسان را

اشرف مخلوقات خود نام نهاد و به خود آفرین گفت بخاطر آفرینش موجودی اینچنین پیچیده و پر راز. ...


http://bushehr-sms.persiangig.com/image/khodaya.jpg


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: به پاکی عشق ,



داستان کوتاه فرزند ،مادر
نوشته شده در 18 مهر 1389
بازدید : 2533
نویسنده : TAKPAR

مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی؟
دختر گفت: می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا
٬
من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت نه، تا قبر مادرم راهی نیست!

مرد دیگر نمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , رمان و داﺳﺘﺎن , ,
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه فرزند , مادر ,



عشق یعنی تو
نوشته شده در 18 مهر 1389
بازدید : 2022
نویسنده : TAKPAR

مهربانم،

 

بازم با یه دنیا دلتنگی اومدم که از تو برای تو بنویسم. اینطوری نگام نکن، سرتابه پا آتیشم میزنی.

 خودت میدونی که اسیر نگاه پر مهرت شدم.

میدونم که از مهر سرشارم میکنی. از عشق، این واژه پرالتهاب.

عزیزم،

عشق یعنی تو، یعنی نگاه تو،

یعنی دوست داشتنم خالصه، دوست داشتنت خالصه

یعنی کنارم باشی و کنارت باشم،

عشق یعنی تو و دیگر هیچ گل من...


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: عشق یعنی تو ,