|
|
بازدید : 1574
نویسنده : TAKPAR
|
|
سلام من کاربر جدید وبلاگ هستم و می خوام ادامه رمان حادثه یک نگاه رو براتون بذارم امیدوارم خوشتون بیاد فقط میخوام با نظراتتون مارو دلگرم کنین مرسی موفق و مؤید باشین
تمام وجودم مرتعش بود.پاهایم مرا به جلو می کشید وقلبم سرشار ازشوری عطشناک بود.به آرامی از پله ها پایین رفتم.احتیاج به فرصت داشتم تا بر خودم مسلط شوم. به طبقه اول رسیده بودم. کف دستهایم می سوخت ستون فقراتم تیر می کشید نفس عمیقی کشیدم وپا بر پله گذاشتم شمردم یک دو سه چهار پنج از پاگرد پیچیدم شش هفت...
ادامه در ادامه مطلب
|
|
|