پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
عشق از زبان معلمان
نوشته شده در 18 مهر 1389
بازدید : 2110
نویسنده : TAKPAR

 


دبیر انگلیسی: عشق تنها کلمه ای است که ed نمی گیرد و به گذشته باز نمی گردد

دبیر ادبیات:
عشق آن نیرویی است بین دو انسان. مثل لیلی و مجنون

دبیر تاریخ:
عشق تنها قراردادی است که از کشورهای دیگر وارد نمی شود

دبیر دینی:
عشق نیرویی الهی و خدادادی است

دبیر ریاضی:
عشق رابطه ی دو انسان است و رابطه ی دو انسان مانند رابطه ی سینوس و کسینوس است

دبیر جغرافی:
تیرهای عشق از بلندایی به بلندی قله ی آلپ بر قلب وارد می شود

دبیر زمین شناسی:
عشق تنها فسیلی است که اثرش هیچگاه از بین نمی رود

دبیر ورزش:
عشق تنها توپی است که اوت نمی شود

دبیر فیزیک:
عشق همانند نیروی کشش آهن رباست که قلب انسان ها را به سمت خود می کشد

دبیر شیمی:
عشق تنها بازی است که بر روی قلب اثر می گذارد و آتشی که از این طریق بر قلب وارد می شود از اسید سوزناکتر است

دبیر هندسه:
عشق همانند هاله ای از نور دایره ی قلب انسان را فرا می گیرد

دبیر علوم:
میکروب عشق از راه چشم وارد می شود




اما ...
عشق آلوچه نیست که بهش نمک بزنی
دختر همسایه نیست که بهش چشمک بزنی
غذا نیست که بهش ناخنک بزنی
رفیق نیست که بهش کلک بزنی
یادت باشه که عشق مقدسه...
باید صادق باشی تا عشق واقعی رو با تمام وجودت دریابی


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: عشق از زبان معلمان ,



بازدید : 2106
نویسنده : TAKPAR

چقدر دلم می خواست یه شب منو تو تنها میشدیم

انقدر کوچیک بود دنیا که منو تو توش جا می شدیم

مجنون یه شب جراتشو میداد امانت دست تو

اون وقت ما تا اخر عمر راهی صحرا میشدیم

اگر ما اونجوری بودیم نیاز به قایقی نبود

اروم سوار موجایه بلند دریا میشدیم

همه میگن که اسمون خم شده زیربارعشق

اون چیزی نیست! ما واسه هم خم میشدیم ....تا میشدیم

اگر یکی دلش نخواد پاییز تموم شه و‎ ‎بره‎

تا ته دنیا واسه اون شب یلدا میشدیم

چقدر دلم می خواست همه حرفامون رو بخونن

مثال عاشقا واسه تموم دنیا میشدیم‎

چقدر دلم می خواست دیگه من وتو در میون نبود

همدیگرومی بوسیدیم وتا ابد ما میشدیم

تقویم های ما اگر امروز رو خیلی دوست نداشت

چشمامونو می بستیمو فردا سحر پا میشدیم

چقدر دلم می خواست دلت پیشه یکی دیگه نبود

حتی اگه یه مدتی تنهای تنها می شدیم

باشه برو نداشتن حوصله رو بهانه کن


ما هموناییم که پیش ادما رسوا می شدیم

تجربه ی اومدنت یه درده مثل رفتنت

کاش واسه هم معجزه ی روزمبادا می شدیم

بزار اینو اخره سر یدونه ارزو کنم

کاشکی باهم عاشق هم فقط تو رویا میشدیم


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: چقدر دلم می خواست یه شب منو تو تنها میشدیم ,



عشق من
نوشته شده در 18 مهر 1389
بازدید : 2273
نویسنده : TAKPAR

 عشق من چشم تو رویای منه یه باغ روشنه

 

                     عشق من دنیای من به تو دلبسته فردای من

                        عشق من عطر تو عطر خونمه باغ و بارونمه

                                 عشق تو تا با منه تو نگاهم دنیا روشنه

                                    تو  که با من باشی زندگی مثه رویامه

                      آغوش تو دنیامه دیگه بودن با توهر نفس خواب و رویامه

         تا دستت تو دستامه من با فکر تو تو قلب آتیشم دریا میشم

               تو قلب خودم حس می کنم با تو زیبا میشم تو تا با منی

            هرشب تو آغوشت پیدا میشم عشق من

          عکس تو زیباترین تصویر رویایی چشم تو زیبایی

    یه غروب تماشاییههههههههههههههههههه


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: عشق من ,



بازدید : 2214
نویسنده : TAKPAR

دلم برای آن که دوستم داشته باشی تنگ شده است

و برای آن که بگویی دوستم داری

امروز مدام به تو فکر کردم

و به تمام زمان هایی که با هم از همه چیز و همه کس  می بریدیم

و در خلسه عاشقانه فرو می رفتیم

دلم برای همه آن لحظات تنگ شده است

قطار زمان می گذرد

اما این مسافر تنها

در ایستگاه عشق جای مانده است

و به تو می اندیشد

تنها به تو


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: دلم برای آن که دوستم داشته باشی تنگ شده است ,



بازدید : 2228
نویسنده : TAKPAR

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم  
 دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم منتظر لحظه ای هستم که در کنارت
  
 بنشینم سر رو شونه هایت بگذارم....از عشق تو.....از داشتن  
 تو...اشک شوق ریزم منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش
  
 بگیرم بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم وبا تمام  
 وجود قلبم وعشقم را به تو هدیه کنم آری من تورا دوست دارم
  
 وعاشقانه تو را می ستایم


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , دل نوشته , ,
:: برچسب‌ها: منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم ,



خودش نیست
نوشته شده در 18 مهر 1389
بازدید : 2092
نویسنده : TAKPAR

در این زمانه هیچ‌كس خودش نیست

كسی برای یك نفس خودش نیست

همین دمی كه رفت و بازدم شد

نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نیست

همین هوا كه عین عشق پاك است

گره كه خورد با هوس خودش نیست

خدای ما اگر كه در خود ماست

كسی كه بی‌خداست، پس خودش نیست

دلی كه گرد خویش می‌تند تار،

اگرچه قدر یك مگس، خودش نیست

مگس، به هركجا، به‌جز مگس نیست

ولی عقاب در قفس، خودش نیست

تو ای من، ای عقاب ِ بسته‌بالم

اگرچه بر تو راه ِ پیش و پس نیست

تو دست‌كم كمی شبیه خود باش

در این جهان كه هیچ‌كس خودش نیست

تمام درد ِ ما همین خود ِ ماست

تمام شد، همین و بس: خودش نیست


قیصر امین پور

 


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: خودش نیست ,



فرسوده فرسنگ شدن ها
نوشته شده در 18 مهر 1389
بازدید : 2306
نویسنده : TAKPAR

  
ديري است كه دل آن دل دلتنگ شدن ها 
بي دغدغه تن داده به اين سنگ شدن ها


آه اي نفس از نفس افتاده، كجا رفت
در ناي ني افتادن و آهنگ شدن ها


كو ذوق چكيدن ز سر انگشت جنون كو؟ 
جاري به رگ سوخته چنگ شدن ها


زين رفتن كاهل چه تمناي فتوحي 
تيمور نخواهي شد از اين لنگ شدن ها


پاي طلبم بود و به منزل نرسيدم
من ماندم و فرسوده فرسنگ شدن ها


ساعد باقری

 


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: فرسوده فرسنگ شدن ها ,



چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟
نوشته شده در 16 مهر 1389
بازدید : 2312
نویسنده : TAKPAR

زنده‌یاد قیصر امین پور

حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو  خدا را! بزنم یا نزنم؟

همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه‌ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟ ,



بازدید : 1620
نویسنده : TAKPAR

 

                                   یاغیاث المستغیثین

 

         

 

 

یا اباصالح المهدی "عج " ادرکنی

 

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی
غروب، این‌همه غربت، چرا نمی‌آیی؟

زمین به دور سرم چرخ می‌زند، پس کی
تمام می‌شود این روزهای یلدایی؟

کجاست جاذبه‌ات آفتابِ من؟ خسته است
شهابِ کوچکت از این مدارپیمایی

کبوترانه دلم را کجا روانه کنم؟
کجاست گنبد آن چشم‌های مینایی؟

تمام هفته دلم را به جمعه خوش کردم
غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی...

                                                   " پانته‌آ صفایی بروجنی "

                 

[تصویر: all444xw5.gif]

:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی , , , ,



بالهایت رو کجا جا گذاشتی؟
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 2503
نویسنده : TAKPAR

پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم، تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی.
پرنده گفت: من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و آدمها را اشتباه می گیرم. انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود.
پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟ انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید.

پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است. انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد، چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک آبی دور، یک اوج دوست داشتنی.
پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری را نیز می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نکند فراموش می شود. پرنده این را گفت و پر زد.
انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.
آنوقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت : "یادت می آید ؟ تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود. اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم بالهایت را کجا جا گذاشتی؟ "
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آنوقت رو به خدا کرد و گریست...


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: بالهایت رو کجا جا گذاشتی؟ ,



خدا چراغی به او داد
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 2489
نویسنده : TAKPAR

روز قسمت بود ، خدا هستی را قسمت می کرد . خدا گفت : چیزی از من بخواهید هر چه که باشد شما را خواهم داد
سهم تان را از هستی طلب کنید زیرا که خداوند بسیار بخشنده است .
و هر که آمد چیزی خواست یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن . یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز . یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را .

دراین میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ ، نه بالی و نه پایی نه آسمان و نه دریا ، تنها کمی از خودت ، تنها کمی از خودت را به من بده
و خدا کمی نور به او داد .
نام او کرم شب تاب شد .
خدا گفت : آن نوری که با خود دارد بزرگ است . حتی اگر به قدر ذره ای باشد . تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی .
و رو به دیگران گفت : کاش می دانستید که این کرم کوچک ، بهترین را خواست زیرا از خدا جز خدا نباید خواست .
هزاران سال است که او می تابد روی دامن هستی می تابد وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است .

 عرفان نظر آهاری


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: خدا چراغی به او داد ,



تو همیشه همانی...
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 1665
نویسنده : TAKPAR

نشسته اند ملخ های شك به برگ یقینم

ببین چه زرد مرا می جوند – سبزترینم

 

ببین چگونه مرا ابر كرد -  خاطره هایی

 كه در یكایك شان می شد آفتاب ببینم

 

شكستنی شده ام اعتراف می كنم  اما

زجنس شیشه ی عمر توام مزن به زمینم

 

 برای پرزدن از تو خوشا مرام عقابان

كبوترانه چرا باید از تو دانه بچینم؟

 

نمی رسند به هم دست اشتیاق تو و من

كه تو همیشه همانی       كه من همیشه همینم

 

محمدعلی بهمنی


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: تو همیشه همانی , , , ,



تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 2521
نویسنده : TAKPAR

گرگ هاری شده ام

هرزه پوی و دله دو .

شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز

می دوم ، برده ز هر باد گرو

چشمهایم چو دو کانون شرار

صف تاریکی شب را شکند

همه بی رحمی و فرمان فرار…

 

گرگ هاری شده ام! خون مرا ، ظلمت زهر

کرده چون شعله ی چشم تو سیاه

تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم

آه... ، می ترسم ، آه...

 

آه ، می ترسم از آن لحظه ی پر لذت و شوق

که تو خود را نگری

مانده نومید ز هر گونه دفاع

زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی

پوپکم ! آهوکم!

چه نشستی غافل؟

کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی!

 

پس ازین دره ی ژرف

جای خمیازه ی جادو شده ی غار سیاه

پشت آن قله ی پوشیده ز برف

نیست چیزی ، خبری

ور تو را گفتم چیز دگری هست ، نبود

جز فریب دگری.

 

من ازین غفلت معصوم تو ، ای شعله ی پاک

بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم

                  

منشین با من! ، با من منشین!

تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟؟؟

 

تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من

چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟

یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز

بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست؟

 

دردم این نیست ولی

دردم این است که من بی تو دگر

از جهان دورم و بی خویشتنم

 

پوپکم ! آهوکم!

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم!

 

مگرم سوی تو راهی باشد

چون فروغ نگهت

ورنه دیگر به چه کار آیم من

بی تو ؟ چون مرده ی چشم سیهت

                  

منشین اما با من ، منشین!

تکیه بر من مکن! ، ای پرده ی طناز حریر!

که شراری شده ام

               

پوپکم ! آهوکم!

گرگ هاری شده ام !

 اخوان ثالث


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم ,



عادت
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 2583
نویسنده : TAKPAR
خستگی ها را باید از بین برد! باید روحم را عادت دهم که دیگر به هیچ چیز عادت نکند ؛ نه به نگاهی، نه به لبخندی ، و نه حتی به حضور گرم رهگذری...

هراس من از آن روز است که تقویم را باز کنم و در نگاهی به روزهای گذشته آن ، ببینم که تمام قداست آن لحظه ها ، در آتش "عادت ها" سوخت و خاکستر ش...

هیچ دلم نمی خواهد خودم را خاکسترنشین ثانیه های سوخته ببینم.

 باید از عشق گذشت ، گرچه می دانم که اسارت عشق شیرین است و کشته راه عشق شدن شیرین تر...

 اگر تمام لحظه های ناب نیامده را هم بر من ببخشایی ، دیگر قلب من آن قلب سرشار دیروزی نمیشود ...


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: عادت ,



ذهن ما
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 2559
نویسنده : TAKPAR

ذهن ما باغچه است

گل در آن باید كاشت

و نكاری  گل من

علف هرز در آن می روید

زحمت كاشتن یك گل سرخ...

كمتر از  زحمت برداشتن  هرزگی آن علف است.

 مجتبی کاشانی


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: ذهن ما ,



بازدید : 2495
نویسنده : TAKPAR

شما هم بخوانید. چند بار بخوانید تا ضرب آهنگ درونی این غزل و حال

مولانا

را حس کنید و از عمق وجودتان بفهمید آنچه را مولانا گفته است.


نه سلامم  نه علیکم

نه سپیدم   نه سیاهم

نه چنانم که تو گویی

نه چنینم که تو خوانی

و نه آنگونه که گفتند و شنیدی...

نه سمائم  نه زمینم

نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم

نه سرابم

نه برای دل تنهایی تو جام شرابم

نه گرفتار و اسیرم...

نه حقیرم

نه فرستادۀ پیرم

نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم

نه جهنم نه بهشتم

چُنین است سرشتم...

این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم

بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم

گر به این نقطه رسیدی

به تو سر بسته و در پرده بگویــم

تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را...

آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی

خودِ تو جان جهانی

گر نهانـی و عیانـی

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی

تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی

تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

به تو سوگند

که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی

نه که جُزئی

نه که چون آب در اندام سَبوئی

تو خود اویی  بخود آی

تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و

بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی

و گلِ وصل بـچیـنی...


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی ,