پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
تست ازدواج ( مخصوص دختر و پسرهای مجرد )
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 2604
نویسنده : TAKPAR

در بین ما افرادی وجود دارند که مجردند و ترجیح می دهند هر چه زودتر تشکیل خانواده بدهند، اما در این بین هستند اشخاصی که ترجیح می دهند همچنان مجرد بمانند و یا دیر تر ازدواج کنند. باید اشاره داشت در بیشتر افرادی که تشکیل خانواده می دهند میل به ازدواج احساس می شود، یعنی زمانی که این احساس در آنها به وجود آمد تشکیل خانواده می دهند… حال شاید شما بپرسید، این نیاز را چگونه باید در وجود خودمان بشناسیم تا ازدواج کنیم… آیا اصلاً چنین احساسی در ما به وجود می آید یا نه؟ تست های زیر را پاسخ دهید تا متوجه شوید که در وجودتان چنین میلی دارید یا خیر؟
۱- آیا زمانی که مادر و پدری را به همراه فرزند کوچکشان می بینید، غبطه می خورید؟
الف)بله ب)خیر ج)گاهی اوقات

۲- آیا زمانی که یک زوج جوان را در حال خنده می بینید، افسوس می خورید؟
الف)بله ب)خیر ج)گاهی اوقات
۳-آیا همچون گذشته از اوقات تنهایی تان لذت می برید؟
الف)بله ب)خیر ج)گاهی اوقات
۴- زمانی که در جمع دوستان متاهل هستید،به خود می گویید که ای کاش من هم متاهل بودم؟
الف)بله ب)خیر ج)گاهی اوقات
۵-آیا شده که تا به حال حضور شخصی از جنس مخالف، شما را دگرگون کند؟
الف)بله ب)خیر ج)گاهی اوقات
۶- آیا تا کنون به این موضوع فکر کرده اید که تنهایی دیگر بس است؟
الف)بله ب)خیر ج)گاهی اوقات
۷-آیا تا کنون برایتان پیش آمده که شادی تان را بخواهید به کسی از جنس مخالف، انتقال دهید؟
الف)بله ب)خیر ج)گاهی اوقات
۸- آیا شما موسیقی های آرام گوش می دهید؟
الف)بله ب)خیر ج)گاهی اوقات
۹- آیا شده زمانی که پشت ویترین یک فروشگاه هستید، احساستان به شما بگوید برای کسی هدیه ای بخرید؟
الف)بله ب)خیر ج)گاهی اوقات
۱۰- آیا رنگ زندگی برای شما تغییر کرده است؟ امیدواریم که حضور شخصی زندگی تان را دگرگون کند.
الف)بله ب)خیر ج)گاهی اوقات
۱۱- آیا شده در چند ماه اخیر، لبخند فردی، امید را در دلتان زنده کند و نگاه شما به زندگی تغییر کند؟
الف)بله ب)خیر ج)گاهی اوقات
۱۲- زمانی که پدر مادرتان می گویند، دیگر زمان ازدواج فرا رسیده است، اخم نمی کنید؟
الف)بله ب)خیر ج)گاهی اوقات
۱۳- آیا به تازگی در خیالتان مراسم خواستگاری را مرور می کنید؟
الف)بله ب)خیر ج)گاهی اوقات
۱۴- آیا اخیرا برایتان پیش آمده عاشق کسی شده باشید، اما حجب و حیا اجازه ندهد، آن را با او در میان بگذارید؟
الف)بله ب)خیر ج)گاهی اوقات نتیجه:
اگر از ۱۴ پرسش بالا به ده گزینه پاسخ بلی داده اید، به این معنی است که نیاز به ازدواج در وجودتان احساس شده است.
اگر به ده گزینه پاسخ خیر داده اید، به این معنی است که نیاز به ازدواج هنوز در وجودتان احساس نشده است .
اگر به هفت گزینه پاسخ گاهی اوقات داده اید به این معنی است که هنوز سر در گم هستید و نمی دانید که باید ازدواج کنید یا نه، همچنان مجرد بمانید.


:: موضوعات مرتبط: ازدواج و ھﻤﺴﺮداری , ,
:: برچسب‌ها: تست ازدواج ( مخصوص دختر و پسرهای مجرد ) ,



یك تست ضریب هوشی جالب
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 2748
نویسنده : TAKPAR

توجه داشته باشید که باید بدون مکث جواب بدید !


۱ )یک فروند هواپیما در مرز آمریکا و کانادا سقوط می‌کند. بازماندگان از سقوط را در کجا دفن می‌کنند؟
کانادا – آمریکا – هیچ‌کدام
۲) یک خروس در بام خانه‌ای که شیب دوطرفه دارد، تخم می‌گذارد. این تخم از کدام طرف می‌افتد؟
شمال – جنوب – هیچ‌کدام

۳ )خانمی‌عاشق رنگ قرمز است و تمام وسایل‌ او به رنگ قرمز است. او در آپارتمانی یک طبقه که قرمزرنگ است، زندگی می‌کند. صندلی و میز او قرمزرنگ است.تمام دیوارها و سقف آپارتمان قرمزرنگ هستند. کفپوش آپارتمان و فرش‌ها نیز قرمزرنگ هستند.تلویزیون هم قرمز رنگ است. سریع پاسخ دهید که پله‌های آپارتمان چه رنگی هستند؟
قرمز – آبی – هیچ‌کدام

۴ )پدر و پسری را که در حادثه رانندگی مجروح شده بودند، به بیمارستان می‌برند.پدر در راه بیمارستان فوت می‌کند ولی پسر را به اتاق عمل می‌برند. پس از مدتی دکتر می‌گوید من نمی‌توانم این شخص را عمل کنم، به علت اینکه او پسر من است.آیا به نظر شما این داستان می‌تواند صحت داشته باشد؟
آری – خیر – هیچ‌کدام

۵ ) اگر چهار تخم‌مرغ، آرد، وانیل، شکر، نمک و بیکینگ پودر را با همدیگر مخلوط کنید، آیا کیک خواهید داشت؟
آری – خیر – هیچ‌کدام

۶) آیا می‌توانید از منزلتان بالاتر پرش کنید؟
آری – خیر – هیچ‌کدام

۷ ) یک کیلوگرم آهن چند گرم سنگین‌تر از یک کیلو گرم پنبه است؟
۱گرم – ۱۰۰گرم – هیچ‌کدام

۸ ) مردی به طرف یک پلیس که در حال جریمه کردن اتومبیل بود، می‌رود و التماس می‌کند که پلیس جریمه نکند ولی آقای پلیس قبول نمی‌کند. به پلیس نه یک بار بلکه هشت بار بد دهنی می‌کند.جواب دهید که این مرد چند بار جریمه خواهد شد؟
۸ بار – ۹بار – هیچ‌کدام

۹ ) اگر تمام رنگ‌ها را با هم مخلوط کنید، آیا رنگین کمان خواهیم داشت؟
آری – خیر – هیچ‌کدام

۱۰ ) گرگی به بالای کوه می‌رود تا غرش شبانه‌اش را آغاز کند.چه مدت طول می‌کشد تا به بالای کوه برسد؟
دو‌شب – پنج‌شب – هیچ‌کدام

۱۱) اگر به‌طور اتفاقی وارد کودکستان دوران کودکی‌تان شوید، آیا قادر به خواندن نوشتن و انجام جدول ضرب خواهید بود؟
آری – خیر – هیچ‌کدام

۱۲) آیا امکان دارد یک نفر سریع‌تر از رودخانه می‌سی‌سی‌پی شنا کند؟
آری – خیر – هیچ‌کدام

۱۳) آقای بیل اسمیت و خانم ژانت اسمیت از هم طلاق می‌گیرند. پس از مدتی خانم ژانت اسم اولیه خود را پس می‌گیرد.با این حال، پس از پنج سال با اینکه هنوز از آقای بیل اسمیت طلاق گرفته است، دوباره خانم ژانت اسمیت می‌شود. آیا این قضیه امکان‌پذیر است؟
آری – خیر – هیچ‌کدام

۱۴) آقای جیم کوک مشکوک به قتل است ولی وقتی که پلیس از او سوال می‌کند که در موقع قتل کجا بوده است، آقای جیم می‌گوید در خانه مشغول تماشای سریال مورد علاقه‌ام بوده‌ام. حتی جزئیات سریال را برای پلیس شرح می‌دهد.آیا این موضوع ثابت می‌کندکه آقای جیم بی‌گناه است؟
آری – خیر – هیچ‌کدام

۱۵) یک شترمرغ تصمیم می‌گیرد که به وطنش بازگردد.چه موقع برای پرواز او به جنوب مناسب است؟
بهار – پاییز – هیچ‌کدام

۱۶ ) جمله بعدی صحت دارد.جمله قبلی غلط است.آیا این قضیه منطقی است؟
آری – خیر – هیچ‌کدام

۱۷) آیا امکان دارد که یک اختراع قدیمی‌قادر باشد که پشت دیوار را به ما نشان دهد؟
آری – خیر – هیچ‌کدام

۱۸ ) اگر بخواهید یک نامه به دوست‌تان بنویسید، ترجیح می‌دهید با شکم پر یا با شکم خالی بنویسید؟
پر – خالی – هیچ‌کدام

پاسخ سوالات در لینک زیر

 


● پاسخنامه
۱) هیچ کدام. بازماندگان که زنده هستند نیازی به دفن کردن ندارند.
۲) هیچ کدام.خروس که تخم نمی‌گذارد!
۳)هیچ کدام.آپارتمان یک طبقه که راه پله ندارد!
۴) آری. اگر این سوال را نتوانستید جواب دهید، وای بر شما.دکتر یک خانم جراح است یعنی این شخص مادر پسر است!
۵) خیر، شما پیش از اینکه کیک داشته باشید باید آن را بپزید !
۶) آری،.بپرید و ببینید که خانه شما چقدر می‌پرد!
۷) هیچ کدام. یک کیلوگرم آهن با یک کیلوگرم پنبه به طور دقیق برابر هستند.
۸) هیچ کدام. خودرو به آن مرد تعلق ندارد.
۹) خیر.رنگ خاکستری خواهید داشت.
۱۰) هیچ‌کدام. گرگ پیشتر بالای کوه است.
۱۱) آری، شما فقط از کودکستان دیدن می‌کنید و با همین شرایطی که الان دارید فقط وارد کودکستان شده‌اید.
۱۲) آری، چون که رودخانه‌ها که قادر به شنا کردن نیستند!
۱۳) آری ژانت با یک آقای دیگر که فامیل‌اش اسمیت بوده، ازدواج کرده است.
۱۴) خیر.چون که ممکن است این سریال تکراری باشد و او پیشتر این سریال را دیده باشد.
۱۵) هیچ کدام.شتر مرغ که قادر به پرواز نیست.
۱۶) هیچ کدام. چون که جملات متضاد هم هستند.
۱۷) آری.پنجره یک اختراع قدیمی‌است که به وسیله آن می‌توان پشت دیوار را مشاهده کرد!
۱۸) هیچ کدام.بهتر است که یک نامه عاشقانه را با قلم و کاغذ بنویسید و با شکم نمی‌توان نامه نوشت!

● تفسیر آزمون
▪ اگر تعداد جواب‌های صحیح شما بین صفر تا ۵ بود، معنایش این است که شما به طرز وحشتناکی به جزئیات بی‌توجهید. حواستان کجاست؟
▪ اگر تعداد جواب‌های درست بین ۶ تا ۱۰ بود، نسبتاً بد نیست، اگرچه این نشان می‌دهد که چندان به جزییات توجه نمی‌کنید. شاید دارید به مسایلی توجه می‌کنید که بقیه به آنها توجه نمی‌کنند. خدا کند این‌طور باشد!
▪ اگر تعداد جواب‌های درست شما بین ۱۱ تا ۱۵ بود، بسیار خوب است.شما خوب به جزییات توجه می‌کنید. خدا خیرتان بدهد!
▪ اگر تعداد جواب‌های صحیح شما بین ۱۶ تا ۱۸ بود، یعنی شما یک پا شرلوک هولمز هستید. احسنت!


:: موضوعات مرتبط: طﻨﺰ و ﺳﺮﮔﺮﻣﯽ , ,
:: برچسب‌ها: یك تست ضریب هوشی جالب ,



مرغ سرخ کرده با قارچ و خامه
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 2470
نویسنده : TAKPAR

مواد لازم:

قارچ: نیم کیلو، خرد شده.

کره: سه قاشق غذاخوری

سینه مرغ بدون استخوان، دو نیم شده: 6 عدد

سرکه سفید: ‌سه قاشق غذاخوری

خامه زده:‌ یک پیمانه و نیم

دانه فلفل نکوبیده: 4/1 قاشق غذاخوری

طرز تهیه:

• در یک تابه بزرگ،‌ قارچ‌ها را درون یک قاشق غذاخوری کره، روی حرارت متوسط به مدت 5 دقیقه یا تا زمانی که نرم شوند حرارت دهید.

• قارچ‌ها را از تابه خارج کنید.

• هر دو طرف مرغ‌‌ها را درون دو قاشق باقی‌مانده کره روی حرارت متوسط به مدت 12- 8 دقیقه تفت داده تا طلایی رنگ شوند.

• مرغ‌ها را از تابه خارج کنید.

• درون تابه سرکه را با خامه وفلفل مخلوط کرده، و حدود دو تا سه دقیقه آن‌ها را حرارت دهید تا سس خامه غلیظ شود.

• قارچ‌ها را به تابه برگردانده و کمی آن‌ها را حرارت دهید.

• سس قارچ را روی مرغ‌ها بریزید و تا سرد نشده آن را در صورت تمایل با سالاد میل کنید.


:: موضوعات مرتبط: آﺷﭙﺰی و ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﭘﺰی , ,
:: برچسب‌ها: مرغ سرخ کرده با قارچ و خامه ,



بالهایت رو کجا جا گذاشتی؟
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 2505
نویسنده : TAKPAR

پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم، تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی.
پرنده گفت: من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و آدمها را اشتباه می گیرم. انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود.
پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟ انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید.

پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است. انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد، چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک آبی دور، یک اوج دوست داشتنی.
پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری را نیز می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است، اما اگر تمرین نکند فراموش می شود. پرنده این را گفت و پر زد.
انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.
آنوقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت : "یادت می آید ؟ تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود. اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم بالهایت را کجا جا گذاشتی؟ "
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آنوقت رو به خدا کرد و گریست...


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: بالهایت رو کجا جا گذاشتی؟ ,



خدا چراغی به او داد
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 2491
نویسنده : TAKPAR

روز قسمت بود ، خدا هستی را قسمت می کرد . خدا گفت : چیزی از من بخواهید هر چه که باشد شما را خواهم داد
سهم تان را از هستی طلب کنید زیرا که خداوند بسیار بخشنده است .
و هر که آمد چیزی خواست یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن . یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز . یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را .

دراین میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ ، نه بالی و نه پایی نه آسمان و نه دریا ، تنها کمی از خودت ، تنها کمی از خودت را به من بده
و خدا کمی نور به او داد .
نام او کرم شب تاب شد .
خدا گفت : آن نوری که با خود دارد بزرگ است . حتی اگر به قدر ذره ای باشد . تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی .
و رو به دیگران گفت : کاش می دانستید که این کرم کوچک ، بهترین را خواست زیرا از خدا جز خدا نباید خواست .
هزاران سال است که او می تابد روی دامن هستی می تابد وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است .

 عرفان نظر آهاری


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: خدا چراغی به او داد ,



تو همیشه همانی...
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 1666
نویسنده : TAKPAR

نشسته اند ملخ های شك به برگ یقینم

ببین چه زرد مرا می جوند – سبزترینم

 

ببین چگونه مرا ابر كرد -  خاطره هایی

 كه در یكایك شان می شد آفتاب ببینم

 

شكستنی شده ام اعتراف می كنم  اما

زجنس شیشه ی عمر توام مزن به زمینم

 

 برای پرزدن از تو خوشا مرام عقابان

كبوترانه چرا باید از تو دانه بچینم؟

 

نمی رسند به هم دست اشتیاق تو و من

كه تو همیشه همانی       كه من همیشه همینم

 

محمدعلی بهمنی


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: تو همیشه همانی , , , ,



تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 2523
نویسنده : TAKPAR

گرگ هاری شده ام

هرزه پوی و دله دو .

شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز

می دوم ، برده ز هر باد گرو

چشمهایم چو دو کانون شرار

صف تاریکی شب را شکند

همه بی رحمی و فرمان فرار…

 

گرگ هاری شده ام! خون مرا ، ظلمت زهر

کرده چون شعله ی چشم تو سیاه

تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم

آه... ، می ترسم ، آه...

 

آه ، می ترسم از آن لحظه ی پر لذت و شوق

که تو خود را نگری

مانده نومید ز هر گونه دفاع

زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی

پوپکم ! آهوکم!

چه نشستی غافل؟

کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی!

 

پس ازین دره ی ژرف

جای خمیازه ی جادو شده ی غار سیاه

پشت آن قله ی پوشیده ز برف

نیست چیزی ، خبری

ور تو را گفتم چیز دگری هست ، نبود

جز فریب دگری.

 

من ازین غفلت معصوم تو ، ای شعله ی پاک

بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم

                  

منشین با من! ، با من منشین!

تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟؟؟

 

تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من

چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟

یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز

بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست؟

 

دردم این نیست ولی

دردم این است که من بی تو دگر

از جهان دورم و بی خویشتنم

 

پوپکم ! آهوکم!

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم!

 

مگرم سوی تو راهی باشد

چون فروغ نگهت

ورنه دیگر به چه کار آیم من

بی تو ؟ چون مرده ی چشم سیهت

                  

منشین اما با من ، منشین!

تکیه بر من مکن! ، ای پرده ی طناز حریر!

که شراری شده ام

               

پوپکم ! آهوکم!

گرگ هاری شده ام !

 اخوان ثالث


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم ,



عادت
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 2584
نویسنده : TAKPAR
خستگی ها را باید از بین برد! باید روحم را عادت دهم که دیگر به هیچ چیز عادت نکند ؛ نه به نگاهی، نه به لبخندی ، و نه حتی به حضور گرم رهگذری...

هراس من از آن روز است که تقویم را باز کنم و در نگاهی به روزهای گذشته آن ، ببینم که تمام قداست آن لحظه ها ، در آتش "عادت ها" سوخت و خاکستر ش...

هیچ دلم نمی خواهد خودم را خاکسترنشین ثانیه های سوخته ببینم.

 باید از عشق گذشت ، گرچه می دانم که اسارت عشق شیرین است و کشته راه عشق شدن شیرین تر...

 اگر تمام لحظه های ناب نیامده را هم بر من ببخشایی ، دیگر قلب من آن قلب سرشار دیروزی نمیشود ...


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: عادت ,



ذهن ما
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 2560
نویسنده : TAKPAR

ذهن ما باغچه است

گل در آن باید كاشت

و نكاری  گل من

علف هرز در آن می روید

زحمت كاشتن یك گل سرخ...

كمتر از  زحمت برداشتن  هرزگی آن علف است.

 مجتبی کاشانی


:: موضوعات مرتبط: ﺷﻌﺮ و ﻗﻄﻌﺎت ادﺑﯽ , ,
:: برچسب‌ها: ذهن ما ,



هر وقت دلت را بتکانی عید است
نوشته شده در 25 شهريور 1389
بازدید : 2478
نویسنده : TAKPAR

عروسی‌ عید بود و عید، عروسی‌ بود با دامنی‌ از سبزه‌ و چارقدی‌ از شكوفه‌های‌ صورتی‌ سیب. دف‌ می‌زد و می‌خندید و هلهله‌ می‌كرد و می‌آمد.ما گوشه‌ای‌ از دامن‌ عید را گرفتیم‌ و پا كوبیدیم‌ و دست‌ افشاندیم‌ و نمی‌دانستیم‌ كه‌ همیشه‌ گوشه‌ دیگر را شیطان‌ گرفته‌ است.

او هم‌ دف‌ می‌زد. او هم‌ می‌خندید و هلهله‌ می‌كرد.
شیطان‌ خاطرخواه‌ شلوغی‌ است. دلباخته‌ هیاهو. در سكوت‌ و در خلوت‌ او را خواهی‌ شناخت. در شلوغی‌ اما گم‌ می‌شود. پشت‌ هیاهو خود را پنهان‌ می‌كند.
عروسی‌ عید بود، شیطان‌ می‌زد و می‌رقصید و نقل‌ و نبات‌ فراموشی‌ روی‌ سرمان‌ می‌ریخت.
و همین‌ شد كه‌ یادمان‌ رفت...
آدم‌ها كه‌ غوغا می‌كنند، فرشته‌ها ساكت‌ می‌شوند. زمین‌ كه‌ پر هیاهو شود، آسمان‌ سوت‌ و كور می‌شود. خانه‌ها كه‌ پر از ازدحام‌ باشد، قلب‌ها خالی‌ خواهد شد.
عروسی‌ عید بود. كوچه‌ها شلوغ، كوچه‌ها پر از رفت‌ و آمد. خانه‌ها شلوغ. خانه‌ها پر از بازدید.
رفتیم‌ و آمدیم. هدیه‌ دادیم‌ و عیدی‌ گرفتیم. احوال‌ پرسیدیم‌ و پیغام‌ فرستادیم.
اما هر جا كه‌ رفتیم‌ او هم‌ آمد. شیطان‌ را می‌گویم؛ و شیرینی‌ فراموشی‌ تعارفمان‌ كرد. و همین‌ شد كه‌ یادمان‌ رفت.
نوروز آمد و رفت. عید هم‌ تمام‌ شد. و ما باز فراموشش‌ كردیم‌ و باز او را از قلم‌ انداختیم. به‌ دیدنش‌ نرفتیم. نامه‌ای‌ ننوشتیم. تبریكی‌ نگفتیم. سال‌ تحویل‌ شد و به‌ او سرنزدیم، به‌ او كه‌ از همه‌ بزرگ‌تر بود. خط‌های‌ آسمان‌ اشغال‌ نبود. ما بودیم‌ كه‌ از یاد برده‌ بودیم.
هر وقت‌ كه‌ دلت‌ را بتكانی‌ عید است و هر روز كه‌ تازه‌ شوی، نوروز.
بلند شو، بال‌های‌ تازه‌ات‌ را تنت‌ كن. باید به‌ عید دیدنی‌اش‌ بروی. دلت‌ را تقدیمش‌ كن‌ تا عیدی‌ات‌ را بگیری. دیر است‌ اما دور نیست. همین‌جاست. بسم‌الله‌ بگو و در بزن‌ همین.

:: موضوعات مرتبط: رمان و داﺳﺘﺎن , ,
:: برچسب‌ها: هر وقت دلت را بتکانی عید است ,