پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
داستان حضرت صالح عليه السلام
نوشته شده در 23 آبان 1389
بازدید : 2105
نویسنده : TAKPAR

ناسپاسي قوم ثمود و تكرار تاريخ

قوم عاد به سبب گناهان خود، منقرض شدند و خدا سرزمين و املاكشان را به قوم ثمود ارزاني داشت. قوم ثمود در سرزمين عاد جانشين ايشان شدند و اين سرزمين را بيش از پيشينيان آباد ساختند. قناتها حفر كردند، باغ و بستانهايي بوجود آوردند، كاخهايي محكم و با شكوه بنا نمودند و در ميان كوهها خانه هايي از سنگ تراشيدند، تا از حوادث روزگار و مصايب آن در امان باشند. قوم ثمود نيز مانند قوم عاد در خوشگذراني و وسعت ناز و نعمت بسر مي بردند ولي شكر خدا را به جا نمي آوردند و فضل او را سپاسگزار نبودند، بلكه به ستمگري و عصيان خود افزودند، روز بروز از حق فاصله مي گرفتند و به كبر و غرور خويش مي افزودند. ايشان نيز پرستش خداي يكتا را كنار گذاشته به عبادت بتها پرداختند. براي خدا شريك ساختند و از دستورات او سرپيچي كردند، با اين تصور كه در اين نعمت فراوان جاويدان خواهند بود، و اين خوشگذراني ابدي است. خدا صالح عليه السلام را كه از جهت نسبت بر همه آنان برتر و از جهت حلم بهتر و از جهت عقل برگزيده تر...www.takpar.loxblog.com/


:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: داستان حضرت صالح عليه السلام ,



داستان عزير؛ بنده مخلص خدا
نوشته شده در 23 آبان 1389
بازدید : 2195
نویسنده : TAKPAR

"او كالّذي مرّ علي قرية وهي خاوية علي عروشها قال انّي يحيي هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثمّ بعثه قال كم لبثت قال لبثت يوماً او بعض يوم قال بل لّبثت مائة عام فانظر الي طعامك و شرابك لم يتسنّه و انظر الي حمارك و لنجعلك آية لّلنّاس وانظر الي االعظام كيف ننشزها ثمّ نكسوها لحما فلمّا تبيّن له قال اعلم انّ الله علي كلّ شي قدير."( بقره/ 259) يا چون آن كس كه به شهري كه بامهايش يكسر فرو ريخته بود، عبور كرد؛ [و با خود مي] گفت: "چگونه خداوند، [اهل] اين [ويرانكده] را پس از مرگشان زنده مي كند...


:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: داستان عزير؛ بنده مخلص خدا ,



داستان حضرت لوط عليه السلام
نوشته شده در 23 آبان 1389
بازدید : 1902
نویسنده : TAKPAR

آنگاه كه ابراهيم عليه السلام از سرزمين مصر كوچ كرد، لوط نيز به همراه وي حركت كرد، ايشان با مال فراوان و اندوخته اي بسيار از مصر خارج و به سرزمين مقدس فلسطين وارد شدند، ولي پس از مدتي به علت افزايش احشام و گوسفندان محيط فلسطين را بر خود تنگ ديدند، لذا لوط از سرزمين عموي خود ابراهيم كوچ كرد و در شهر سدوم رحل اقامت افكند. مردم سدوم داراي اخلاقي فاسد و باطني ناپاك بودند؛ از انجام هيچ معصيتي پرهيز نمي كردند و در اعمال ناشايستي كه انجام مي دادند، نصيحت پذير نبودند. اين قوم در فسق و فجور و زشتي سيرت كم نظير بودند. دزدي و راهزني و خيانتكاري را پيشه خود ساخته بودند، بر راه هر رهگذري كمين و از هر سو به او حمله مي كردند و اموالش را مي ربودند. ايشان دين و آييني نداشتند كه مانع اعمال ناپسندشان شود و هرگز از ستمكاري شرمگين و سرافكنده نمي شدند، و پند هيچ واعظ و نصيحت هيچ عاقلي را گوش نمي دادند! گويا روح قوم لوط تشنه جنايت بود و جنايات مكرر، روح عصيانگر و طبيعت ستمكار آن قوم ...


:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: داستان حضرت لوط عليه السلام ,



داستان حضرت يونس (ع)
نوشته شده در 23 آبان 1389
بازدید : 1979
نویسنده : TAKPAR

در شهر نينوا و در اوج بت پرستي و در تاريكي جهل و شرك، يونس نور ايمان را شعله ور ساخت و پرچم توحيد را بر كف گرفت و به قوم نادان خود گفت: عقل شما عزيزتر از آنست كه بت را عبادت كند و جبين- پيشاني- شما گرامي تر از آن است كه بر اين جمادات بي روح سجده كند، به خود آييد و از خواب غفلت بيدار شويد و به چشم دل بنگريد تا ببينيد كه در وراي اين جهان بديع، خدايي بزرگ وجود دارد كه يگانه و بي نياز است و تنها ذات كبريايي او شايسته عبادت و ستايش است. او مرا براي راهنمايي شما فرستاده و از در رحمت، مرا بر شما مبعوث كرده تا شما را به سوي او راهنمايي و ارشاد كنم، زيرا پرده هاي جهل و ناداني عقل و ديده شما را پوشانده و از درك حقايق عاجزيد. قوم يونس با شنيدن اين سخنان تازه و صحبت از خداي يگانه، دچار حيرت و وحشت شدند و چون از خدايي شنيدند كه تاكنون او را نشناخته اند، بر ايشان گران آمد كه ببينند يك نفر از خودشان بر آنان برتري يابد و ادعاي پيغمبري و رسالت نمايد، لذا به يونس گفتند...


:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: داستان حضرت يونس (ع) ,



بازدید : 2005
نویسنده : TAKPAR

لقب‌ يعقوب‌ اسرائيل‌ بوده‌ كه‌ «اسرا»يعنى‌ عبد وبنده‌ و«ئيل‌» يعنى‌ خدا.او درسرزمين‌ كنعان‌ كه‌ نزديك‌ مصر است‌ زندگى‌ مى‌ كرد ودوازده‌ پسر داشت‌ كه‌ بنيامين‌ويوسف‌ از يك‌ زن‌ بنام‌ راحيل‌ وبقيه‌ از همسر ديگر يعقوب‌ بودند.شبى‌ يوسف‌خوابى‌ ديد كه‌ باعث‌ حوادث‌ بسيار مهمى‌ در خانواده‌ يعقوب‌ گرديد كه‌ در ضمن‌آيات‌ زير به‌ آنها اشاره‌ مى‌ شود.يعقوب‌ در 140سالگى‌ رحلت‌ كرد وبدنش‌ را در كناربدن‌ ابراهيم‌ در خليل‌ الرحمن‌ دفن‌ نمودند.
يوسف‌ پيامبر بر اثر حسادت‌ برادران‌ دچار سختيهايى‌ شد وبر اثر وسوسه‌شهوانى‌ زنان‌ دچار زندان‌ شد ولى‌ بر اثر تقواى‌ الهى‌ عاقبت‌ به‌ حكمت‌ وپادشاهى‌ رسيد.
گفته‌ شده‌ كه‌ روزى‌ يوسف‌،زليخا را كه‌ پير شده‌ بود ديد و از او علت‌ اذيتهايش‌ راپرسيد.زليخا علت‌ را زيبائى‌ يوسف‌ بيان‌ كرد.يوسف‌ گفت‌ اگر پيامبر اسلام‌ رامى‌ ديدى‌ چه‌ مى‌ كردى‌ ؟ناگاه‌ محبت‌ پيامبراسلام‌ در دل‌ زليخا افتاد وبه‌ اين‌ خاطرخدا او را جوان‌ كرد ويوسف‌ او را به‌ همسرى‌ خود درآورد.عمر يوسف‌ 120سال‌ذكر شده‌ و جنازه‌ او تا زمان‌ موسى‌ (ع‌)در مصر بود سپس‌ موسى‌ او را در فلسطين‌...


:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: داستان حضرت‌ يعقوب‌ (ع‌)و حضرت‌ يوسف‌(ع‌) ,



داستان ايثار مولا امير المؤمنين (ع)
نوشته شده در 23 آبان 1389
بازدید : 2077
نویسنده : TAKPAR

و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد
بعضي از مردم جان خود را در برابر خشنودي خدا مي فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است
سوره بقره 207
ليلة المبيت به عقيده اهل تسنن
مفسر معروف اهل تسنن ثعلبي مي گويد: هنگامي كه پيغمبر اسلام تصميم گرفت مهاجرت كند، براي اداي دين هاي خود و تحويل دادن امانت هايي كه نزد او بود علي عليه السلام را به جاي خويش قرار داد و شب هنگام كه مي خواست به سوي غار ثور برود و مشركان اطراف خانه را براي حمله به او محاصره كرده بودند، از علي عليه السلام خواست تا در بستر او بخوابد و پارچه ي سبز رنگي (برد حضرمي ) كه مخصوص خود پيامبر صلي الله و عليه و آله بود روي خويش بكشد، در اين هنگام خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحي فرستاد كه من بين شما برادري ايجاد كردم و عمر يكي از شما را طولاني تر قرار دادم،كدام يك از شما حاضر است ايثار به نفس كند و زندگي ديگري را بر خود مقدم دارد؟ هيچكدام حاضر نشدند، به آنها وحي شد اكنون علي عليه السلام در بستر پيامبر من خوابيده و آماده شده جان خويش را فداي او سازد، به زمين برويد و حافظ و نگهبان او باشيد
هنگامي كه جبرئيل بالا سر و ميكائيل پايين پاي علي عليه السلام نشسته بودند جبرئيل مي گفت: به به!! آفرين به تو اي علي خداوند به واسطه ي تو بر فرشتگان مباهات مي كند. در اين هنگام آيه ي فوق نازل گرديد و به همين دليل آن شب تاريخي به نام ليلة المبيت ناميده شده...


:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: داستان ايثار مولا امير المؤمنين (ع) ,



داستان موسى و دختر شعيب
نوشته شده در 23 آبان 1389
بازدید : 2141
نویسنده : TAKPAR

موسى و دختر شعيب

فجاءته احداهما تمشى على استحياء قالت ان ابى يدعوك ليجزيك اجر ما سقيت لنا فلما جاءه و قص عليه القصص قال لا تخف نجوت من القوم الظلمين
ناگهان يكى از آن دو ( دختر ) به سراغ او آمد در حالى كه با نهايت حيا گام بر مى داشت و گفت: پدرم از تو دعوت مى كند تا مزد سيراب كردن گوسفندان براى ما را به تو بپردازد هنگامى كه موسى نزد او سرگذشت خود را شرح داده او گفت: نترس از قوم ظالم نجات يافتى ( سوره قصص/ 25 )

...

:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: داستان موسى و دختر شعيب ,



یک داستان زیبای کوتاه
نوشته شده در 23 آبان 1389
بازدید : 2220
نویسنده : TAKPAR

چشمانش پر بود از نگرانی و ترس
لبانش می لرزید
گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم
بغضش ترکید
قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا
چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ....
صدایش می لرزید
بقیه در ادامه مطلب...

 


:: موضوعات مرتبط: رمان و داﺳﺘﺎن , ,
:: برچسب‌ها: چشمانش پر بود از نگرانی و ترس لبانش می لرزید گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر - سلام کوچولو ,



داستان حضرت‌ ابراهيم‌(ع‌)
نوشته شده در 23 آبان 1389
بازدید : 1989
نویسنده : TAKPAR

آن‌ حضرت‌ در زمان‌ نمرود كه‌ در عجم‌ به‌ كيكاوس‌ معروف‌ بود،زندگى‌ مى‌ كرد.نمرود مردى‌ باقوت‌ وحشمت‌ بود.سپاه‌ بسيار داشت‌ ودر سرزمين‌ بابل‌ آن‌زمان‌ وكوفه‌ زمان‌ ما حكومت‌ مى‌ كرد.چهارصد صندلى‌ طلا داشت‌ كه‌ برروى‌ هريك‌جادوگرى‌ نشسته‌ وجادو مى‌ نمود.او يكشب‌ در خواب‌ ديد كه‌ ستاره‌اى‌ در افق‌پديدار شد ونورش‌ بر نورخورشيد غلبه‌ نمود.نمرود وحشت‌ زده‌ از خواب‌ بيدار شدو جادوگران‌ را احضار نموده‌ وتعبير خواب‌ خود را از آنان‌ جويا شد.گفتند طفلى‌ دراين‌ سال‌ متولد مى‌ شود كه‌ سلطنت‌ تو بدست‌ او نابود مى‌ شود.وهنوز آن‌ طفل‌ ازصلب‌ پدر به‌ رحم‌ مادر منتقل‌ نشده‌ است‌.نمرود دستور داد كه‌ بين‌ زنان‌ ومردان‌جدايى‌ اندازند و كودكى‌ كه‌ در آن‌ سال‌ متولد ميشود،اگر پسر است‌،بكشند.واگردختر است‌،باقى‌ بگذارند.تارخ‌ كه‌ يكى‌ از مقربّان‌ نمرود بود شبى‌ پنهانى‌ نزدهمسرش‌ رفت‌ ونطفه‌ ابراهيم‌ بسته‌ شد.هنگام‌ تولد كودك‌،مادر ابراهيم‌ (ع‌) به‌ داخل‌غارى‌ رفت‌ وابراهيم‌ (ع‌) در آنجا متولد شد.مادر،كودكش‌ را درغار گذاشت‌ وبه‌ شهرمراجعت‌ نمود.او همه‌ روزه‌ به‌ غار مى‌ رفت‌ وبه‌ فرزندش‌ شير مى‌ داد وبرمى‌ گشت‌.رشد يك‌ روز آن‌ حضرت‌ مطابق‌ يكماه‌ كودكان‌ ديگر بود.پانزده‌ سال‌ گذشت‌و...



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: داستان حضرت‌ ابراهيم‌(ع‌) ,



كدهاي مخفي گوشي هاي چيني
نوشته شده در 23 آبان 1389
بازدید : 2589
نویسنده : TAKPAR

كدهاي مخفي گوشي هاي چيني را براي كساني كه از اين گوشي ها استفاده مي كنند آماده كردم كه ميتوانيد دريافت كنيد .

.

.

.

.

.

.

.

نظر یادتون نره!


:: موضوعات مرتبط: ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ , آﻣﻮزش و ﺗﺤﻘﯿﻘﺎت , ,
:: برچسب‌ها: كدهاي مخفي گوشي هاي چيني ,